به نقل از خبرگزاری ایرنا، ابراهیم حاجیانی مسئله پراکندگی جغرافیایی اعتراضات را بسیار مهم دانسته و معتقد است در خصوص پراکندگی این اعتراضات و یافتن ریشههای اصلی آن، بایستی نگاهی عمیقتر و متفاوتتر نسبت به گذشته داشت؛ چرا که در هر منطقه مسائلی وجود دارد که درجهای از خشونت را به همراه دارد. از این جهت بایستی متناسب با هر منطقه بررسیهای لازم را صورت داد.
گزارش پیش رو متن کامل سخنرانی وی در نشست منطق اجتماعی اعتراضات است.
تمرکز بر روش مورد پژوهی، گام نخست در بررسی اعتراضات
به نظر من اولین نکته در رابطه با تحلیل اعتراضات آبان 1398، کثرت ابهامات و مسائل مربوطه است. از این نظر، اظهارنظر در این موضوع با توجه به دادههای موجود و شواهد پراکندهای که با آن روبرو هستیم، و همچنین غیرقابل دسترس بودن بخش عمدهای از این شواهد، موجب میشود تا تحلیلهای صورت گرفته هم، تقلیلگرایانه و کلی باشد. لذا از این جهت باید به طور جد از آن پرهیز کرد.
باید توجه داشت که برای تحلیل مسائل با روش «مورد پژوهی» مواجه شده و در نظر داشت چارچوبهای نظری عمومی موجود که با آن میتوان مسائل بسیار زیادی را تحلیل کرد، در این زمینه نمیتواند مفید واقع شود. چرا که نه تنها موجب انباشت دایره دانش ما نمیشود؛ بلکه موجب شکلگیری ذهنیت و تحلیلهای نامناسب از جامعه هم خواهد شد. با توجه به این مطلب انتظار من این است که با اعداد و فراوانیها، کمی روشنتر صحبت کنیم.
از اینرو بسیار مهم است که چارچوبهای مفهومی و اطلاعاتی که در این خصوص ارائه میکنیم سوژه مشخصی داشته باشد. اگر نظریهایداشته باشیم که بتواند همه 40 سال انقلاب را توضیح داده و تحلیل کند از نظر من با اشکال روبروست، چرا که شرایط عوض شده و متفاوت است.
توجه به پراکندگی جغرافیایی اعتراضات
نکته مورد نظر من در رابطه با اعتراضات اخیر این است که نمیتوان همه این 100 شهری را که درگیر اعتراضات بودند به یک پارامتر و مفهوم تقلیل داده و مورد سنجش قرار داد. به نظر من برای پرداختن به مسئله اعتراضات اخیر، بایستی مورد به مورد و با توجه به شرایط جغرافیایی و تاریخ وقوع حادثه صحبت کرد.
بنابراین میتوان این سوال را مطرح کرد که: «پراکندگی موجود چه چیزی را نشان داده و پاسخ میدهد؟» چه توضیحی را میتوان راجع به آن داشته و آیا دادهها و شواهد کفایت لازم را دارند؟ جمعبندی من این است که پاسخ منتفی بوده و هیچ یک از پاسخهایی که تا کنون ارائه شده کفایت این کار را ندارند. اگر حاشیهنشینی را در پاسخ به اعتراضات در نظر بگیریم و بر این باور باشیم که فقط حاشیهنشینان وارداین اعتراضات شدند، این مسئله با توجه به جمعیت 55 میلیونی شهرنشینی کشور که جمعیتی بالغ بر 19 یا 20 میلیون حاشیهنشین را شامل میشود، قابل بررسی است.
اگر واقعاً حاشیهنشینی در بروز چنین پدیدهای موثر بود، پس چرا سایر حاشیهنشینان در این قضیه درگیر نشدند؟ یعنی نسبتی بین خشونتها و اعتراضات و یا شرکت در خشونتها و کشته شدهها و دامنه و گستره آن وجود دارد؟
از این جهت بهتر است از ادبیات عمومی و ژورنالیستی فاصله گرفته و بهتر است تا در مورد هر شهر جداگانه صحبت کرد. این که چه زخمها و مشکلاتی در این زمینه وجود داشته که چنین پراکندگی به وجود آمده و چرا در برخی از جاهای معین مثل «شیراز» و «ماهشهر» این گستردگی و شدت وجود داشته است؟ از این جهت این دو شهر را مثال میزنم که دامنه و گستره اعتراضات در این دو شهر بیشتر و طولانیتر بوده است.
آیا در «جوانرود» واقعاً به علت بافت مذهبی به خصوصی که در این سالها به وجود آمده، اعتراضات به وجود آمده و یا شهری که جمعیت 10 هزار نفری داشت یکدفعه جمعیتاش 55 هزار نفر شده که مسائل خاص مذهبی در آن منطقه وجود دارد و در «مرز» هم هست.
اصولا توضیح جامعهشناسان از اعتراضات اخیر با عناوینی نظیر «شورش حاشیه بر متن» سامان میگیرد، ولی این توضیح در مورد شیراز مصداق نمییابد. در مورد شیراز نمیتوان آن را با مورد حاشیهنشینی تبیین کرده و توضیح داد. طبق بررسیهایی که من در شیراز داشتم، بافت ایلیاتی که در طی چند دهه اخیر در آن جا ساکن شده به دلیل برخورداری از منابع مالی و رفاه، در حاشیه نبودهاند. از این نظر میتوان گفت که ما هم اکنون دچار بن بست مفهومی و بن بست نظری شده و نمیتوانیم در واقع به گونهای توضیح دهیم.
حتی عدهای هم که به صورت رسمی به قضیه نگاه میکنند بر این باورند که شرکت در خشونت برمیگردد به خود «مدیریت» اعتراضات. یعنی کم و کیف پاسخ سیستم به اعتراضات پارامتر مهمی در تشدید اعتراضات برخی از شهرها بود.
به هر حال من معتقدم در این زمینه تحلیلهای کلی وجود دارد. لذا در ابتدا مفهوم نارضایتی وجود دارد بطوری که «نارضایتی» شدیدی بوجود میآید که ناشی از «ناکارآمدی» بودهاست. اگر به این نارضایتی حاصل از ناکارآمدی بُعد «فشار بیرونی» یعنی « تحریمها» هم اضافه شود، نهایتاً ناکارآمدی سیستم پایین میآید.
چرا که کاهش دسترسی دولت به منابع «ارزی» موجب ایجاد یک «بدبینی» تاریخی در مردم شده و کاهش سرمایه اجتماعی را نشان میدهد. اگر به تمامی این موارد هم بُعد «ناامیدی» را که پس از یک دوره «امید» که در بعد از سال 1392 برای مردم به وجود آمده و 4 سال بعد، یعنی در سال 1396 و در انتخابات ریاست جمهوری در دولت متبلور شد، اضافه کنیم مسئله روشنتر خواهد شد.
یعنی تحریمها به وجود آمد و در حالی که مردم منتظر [تدبیر وگشایشی] بودند که اتفاقی یا جرقهای رخ دهد، ناگهان افزایش قیمت «بنزین» رخ داد. این تحلیل به نظر من تحلیل خیلی ناقص و تکراری است و میتواند همه تحولات بعدی را توضیح بدهد. اینکه عامل جغرافیا را در ابتدا مطرح کردم نکته مهمی است. جغرافیای اعتراض و شرایطی که در آن رخ می دهد حتما یک نگاه تطبیقی لازم دارد.
مثلا چرا این صد شهر را مقایسه نمیکنیم با صد شهر دیگر. اگر سیاستهایی در خصوص این شهرها موثر هستند چرا روی بقیه شهرها اثر نمیگذارند؟ چرا اعتراضات در سایر شهرها با این شدت رخ نداد؟ اینها نکات فنی است.
میخواهم بگویم ما به بحثهای تکنیکی لازم داریم تا بتوانیم توضیح دهیم تا هم خودمان آرام شویم و هم پیشبینیهای آینده را داشته باشیم. برای مثال در مورد اصفهان ابهام داریم. اصفهان چه وضعیتی داشته است؟ چرا شرایط در اصفهان هم در دوره قبلی خشونتش بسیار بالا بود؟
برخیها به مساله زاینده رود و خشکسالی و کم آبی و مناقشه غرب و شرق و پایین دست و بالا دست اشاره میکنند البته در حوزهای که در شهرهای اطراف اصفهان به ویژه بهارستان هست در مورد شهرکهای اطراف غرب تهران و شهرکهای شمال شرق تهران این توضیحها کافی نیست و نمیتوانیم دربارهاش صحبت کنیم.
در کرمانشاه که تعداد کشته شدهها در طول این مدت بیشتر بوده آیا بافت شدید مهاجرتی که در این شهر وجود دارد، میتواند مبنای بحث قرار بگیرد؟ که باز برای این امر پاسخ مکفی نیست و نمیتواند ما را قانع کند. چون چنانچه پیشتر نیز بدان اشاره داشتم، اگر ما حاشیهنشینی را مبنا قرار داده یا سیاستهای بخصوصی را که توسط دولتها دنبال میشود، در نظر بگیریم، برای سایر مناطق کشور هم که این وضعیت را دارند، نمیتواند پاسخ مناسبی یافت. همین مساله را ما در مورد «مریوان» و «یزد» هم داریم. چرا یزد به یکباره به این وضعیت رسیده است؟من معتقدم باید روی زخمهایی که برای هر شهر وجود دارد و شدت خشونتها را افزایش داده متمرکز شد و روی آنها کار کرد.
اعتراضات فراگیر، طبقاتی و قشری شدهاست
از این بحث فنی و تکنیکی که بگذریم مساله بعدی، در رابطه با «فراگیری» مسئله است که مسئله خود من هم هست. مساله فراگیری یک امر «طبقاتی و قشری» است که در واقع در گستره جغرافیایی که چند صد شهر و 27 یا 28 استان را درگیر کرده و تنها دو یا سه استان درگیر نشدند.
بحث دیگر «دامنه» اعتراضات است که خیلی توسعه پیدا کرد؛ یعنی معترضان ترکیبی از مردم عادی ناراضی و حاشیهنشین نیستند، بلکه بخش زیادی از طبقه متوسط هم در برخی از شهرها وارد شدند. در واقع میتوان گفت این افراد یک سکوت توام با رضایت نسبت به اعتراضات داشتند. جوانان بیکار، کارگران بیکار، کارگران فصلی و حتی در برخی از مکانها مهاجرین افغانستانی مقیم کشور، سایر اقشار مانند کامیون داران، کشاورزان و... که از قبل حضور داشتند و به احتمال زیاد در این شرایط روی صحنه آمدند.
بنابراین نکته اجتماعی این مبحث، گستره اجتماعی و حضور طبقات گوناگون اجتماعی در این حادثه و دیگری بحث جغرافیایی است؛ که مساله فراگیری به نظر من بسیار مهم است و تا کنون پاسخی برای آن نیافتهایم. این نکتهای را به ذهن ما میآورد که نگران کنندهاست.
البته منظور من از نگرانی نه به منزله امنیتی بلکه از نگاه اجتماعی و آن احتمال یکپارچهشدن این نارضایتیهاست. برای مثال اگر در سالگرد این اتفاقات طبقات متوسط هم به بهانهها و زمینههای دیگری ورود پیدا کند این کار یکپارچگی نظم عمومی و نظم اجتماعی را با مشکل مواجه می کند.
خلا گفتمانی، ناامیدیها را دامن زده است
به عنوان نکته آخر و مضاف بر موارد یاد شده بایستی که به مساله «فراگیری»، «خلا گفتمانی» را نیز اضافه کنیم. همه ما میدانیم که این موضوع واضح و مبرهن است. [با توجه به شرایط] مشخص بود که امیدی به گفتمانهای موجود و راهحلی برای رفع مشکلات این کشور وجود ندارد. این خلا گفتمانی را در ناآرامیهای 96 مشاهده کردیم که ماجرای اصولگرا و اصلاحطلب [باتوجه به شعارهای آن زمان] در جامعه تمام شد.
این امر درواقع کشور را با یک خلا و ابهام گفتمانی روبرو میکند و چیزی را نمیتوان جای آن قرار داد. به نظرم به جای متهم کردن یکدیگر، بهتر است بدانیم چه گفتمانی را مطرح و یا چه راه حل ملی را پیشنهاد داد تا هم در ساختار موجود قابل قبول و مورد پذیرش بوده و هم جامعه را امیدوار کند تا به سمت اصلاح امور حرکت کند.
در واقع ما در مقابل یک خلا گفتمانی قرار داریم بطوریکه از گفتمانهای موجود راه حلی بر نمیآید و گفتمان «جایگزین»ی هم برای آن وجود ندارد.
اصل چیزی که هم اکنون اعتراضات میتوانند به ما یادآور شوند، این نکته است که باید تلاش داشت تا در این زمینه بتوان اقدامی کرد. واضح است که هم از نگاه جامعه و هم از نگاه ما دو گفتمان غالب [اصلاحطلب و اصولگرا] در کفایت و کار آمدی برای حل و فصل مسائل ناتوان بودند. تجربه دولتها هم همین را نشان میداد. تجربه نشان میدهد جامعه نیازمند این است تا به سمتی حرکت کند که امیدواری اجتماعی به وجود بیاید. این مهمترین کار واجبی است که علوم اجتماعی در حال حاضر با آن روبروست.