به نقل از خبرگزاری ایرنا، در پنل دوم نشست منطق اجتماعی اعتراضات آبان ۹۸ که چهارشنبه ۲۷ آذر توسط «ایسپا» برگزار شد محمد فاضلی به عنوان چهارمین سخنران در این حوزه به ارائه نقطه نظرات و دیدگاههای خود از منظر اجتماعی پرداخت.
در ادامه متن سخنان وی آمده است.
چیزباختگی، شاخصه ایران امروز
خلاصه ایده من درباره «چیزباختگی» که در سال ۱۳۹۶ آن را تدوین کردم در این رابطه بود که وضعیت اداری کشور به گونهای است که هر فرد گویی در این سیستم چیزی را میبازد. طبقه بالا که وضعیت خوبی دارد اجازه بروز سبک زندگی و دنبال کردن علایقاش را ندارد. درحالیکه طبقه پایین وضع اقتصادیاش را از دست میدهد، جوانان نیز این احساس را دارند که آینده و چشم اندازی ندارند. نظرسنجی هم که ایسپا انجام داده همین نتیجه را نشان میدهد. طبقه متوسط هم احساس و تجربه سقوط سبک زندگیاش به طبقه پایین را دارد. تحصیل کردهها احساس میکنند که عمرشان را برای تحصیل میگذارند و وارد دانشگاه میشوند؛ ۷ تا ۸ و یا ۱۰سال از زندگی را در تحصیل میگذرانند، در حالیکه در آینده با بیکاری مواجه میشوند. این افراد این احساس را دارند که عمرشان را به نحوی میبازند.
آنهایی هم که کسب و کار دارند و به لحاظ اقتصادی فعالیت میکنند، کارخانه دارند یا در حوزه تجاری فعالیت میکنند به دلیل ناامنیهای دائم در عرصه اقتصادی و تغییر قیمت ارز و جهش تورم نرخ دو رقمی، در عرصه سیاسی هم دچار تحریمها هستند. نتیجه چنین وضعیتی هم «بیثباتی» است. این وضعیت که هر کسی چیزی را برای باختن دارد مولد یک استرس دائمی است. هماکنون یک استرس دائمی برای تمام افرادی که در این جامعه زندگی میکنند، وجود دارد. این استرس دائمی و این تنش مولد «خستگی اجتماعی» است. خستگی اجتماعی هم به این معنی است که افراد اینگونه احساس میکنند که وضعشان نسبت به گذشته بدتر میشود و این بدتر شدن وضعیت خیلی به وضعیت مطلق جایی که هستیم ربط ندارد.
به عنوان مثال اگر شما امسال ۱ میلیون تومان ثروت داشته باشید و سال بعد فقط یک درصد رشد کنید و این ۱ میلیون با احتساب سودش برابر با ۱ میلیون و ۱۰ هزار تومان باشد و کسی هم هست که همان ۱ میلیون را دارد اما ثروتش ۱ درصد رشد منفی کرده و به ۹۹۰ هزار تومان برسد، در این حالت فاصله ۹۹۰ هزار تومان تا۱ میلیون و ۱۰ هزار تومان ۲۰ هزار تومان است اما کسی که ثروتش ۹۹۰ هزار تومان شده به مراتب اوضاع و حال بدتری نسبت به کسی دارد که دارایی او به ۱ میلیون و ۱۰ هزار تومان رسیده است. حتی گاهی اوقات میتوان بدین صورت دید که ۱ میلیونِ کسی به ۹۰۰ هزار تومان و شخصی ۵۰۰ هزار تومانش به ۶۰۰ هزار تومان برسد، باز هم کسی که ۹۰۰ هزار تومان دارد ثروتش بیشتر از کسی است که ۶۰۰ هزار تومان دارد اما در این بین آن کسی حالش بد است که ثروتش از ۱ میلیون به ۹۰۰ هزار تومان رسیده و کسی اوضاع و احوال خوبی دارد که ثروتش از ۵۰۰ هزار تومان به ۶۰۰ هزار تومان رسیده است. به عبارتی باید گفت که این «جهت» حرکت مهم است. جامعه ایران این احساس را دارد که جهت حرکتش، جهت خوبی نیست. این مسئله نه در جهت مسکن، نه در جهت تورم و نه در جهت آسیبهای اجتماعی، نه در جهت نابرابری و نه در جهت اخلاقی، مناسب نیست. این جهت نامناسب، حرکتهای نامناسب، و این چیزباختگیها مولد نارضایتی اجتماعی گسترده است.
سیاستگذاریهایی که تولید نارضایتی میکنند
هماکنون این نارضایتی اجتماعی گسترده به واسطه برخی از سیاستگذاریها تشدید میشود. برای مثال بیشترین اعتراضات در جایی رخ میدهد که در آنها یک توسعه نامتوازن شدید رخ بدهد. یعنی اگر شهرهای نفت خیز ایران را در نظر بگیریم، متوجه خواهیم شد که مجتمعهای پتروشیمی بسیار مدرن و کارمندان مدرن با حقوقها و دستمزدهای بالا وجود دارند اما در حاشیه این واحدهای پتروشیمی مناطق مسکونی را میبینیم که بسیار توسعه نیافتهتر از مناطق مرکزی و شهری کشور هستند. یعنی تمرکز فقر در کنار تمرکز ثروت صورت گرفته است. هماکنون برخی از استانهای ما شاهد چنین وضیتی هستند. این توسعه نامتوازن در اثر نابرابری با چیزباختگی ترکیب میشود.
کتابی به نام «تاوان نابرابری» در سال ۹۳ به فارسی ترجمه شده که این کتاب عنوان فرعی دارد که «چرا برابری به نفع همه است؟». احساس نابرابری و نابرابر بودن به واسطه ناکارآمدیهای اقتصادی سبب شده ناکارآمدی به مجموعه مشکلات ناشی از «از دست دادنها» و چیزباختگیها اضافه شود. من در جایی نوشتم که ما معمولاً درحال عبور از سه مرحله از «نابرابری» به سمت «نارضایتی»، از نارضایتی به سمت «خشمگینی» و از «خشمگینی» به سمت «نفرت» هستیم.
همه جوامع دارای بخشی از نارضایتی هستند. بنابراین «غرزدن» و از چیزی ناراضی بودن در همه جوامع وجود دارد و میتوان آن را پیدا کرد، اما باید در نظر داشت که در وضعیت نارضایتی آدمها دست به کنشی نمیزنند، بلکه از کنار آن رد شده و با آن به یک همزیستی مسالمتآمیز میرسند. اما در مرحله بعدی، فرد خشمگین میشود. در خشمگین شدن هم افراد گمان میکنند که علت خشمشان را دانسته و حاضرند برای فرو نشاندن این خشم هم یک اقدامی انجام بدهند.
من در این مواقع به جملهای از «پیر بوردیو» جامعهشناس فرانسوی استناد میکنم که میگفت: «برای کار علمی کردن باید خشمگین بود و برای فرونشاندن این خشم هم باید کار علمی کرد». یعنی یک رابطه متقابل بین این دو وجود دارد.
برای مثال ما از نرخ تورم دو رقمی در ایران ناراحت هستیم، و برای اینکه این خشم فرو بریزد باید کار علمی انجام دهیم. اینکه چرا تورم طی سه یا چهار دهه در کشور دو رقمی است؟ یعنی اینکه کسی خشمگین است و کسی که خشمگین است حاضر است برای فرونشاندن خشم خود کاری کند. مهمتر اینکه فرد میداند علت این خشم کجاست و تشخیص داده و میداند برای علت این خشم چه کار کند.
به همین علت «بوردیو» معتقد بود چون ریشه خشم «نادانی» است، پس باید کاری کرد. اما افراد از خشم به سمت نفرت گذر میکنند. وقتی به نفرت میرسند دیگر حتی از «تشخیص» علت هم فرو ماندهاند. حتی نمیدانند باید برای آن چه کار کنند و فقط یک هدف دارند به نام «نابود کردن». در این حالت افراد جامعه به نقطهای میرسند که فقط میخواهند آنچه را که فکر میکنند علت مشکلاتشان هست را نابود کنند. این گذار اگر صورت بگیرد [برای جامعه] خطرناک است. چگونه میتوان جلوی این گذار را گرفت؟ باید تلاش کرد نابرابری را کاهش داد اگر نتوان چنین کاری کرد، این چرخه به سرعت حرکت خواهد کرد.
ایرانیها نسبت به نظرسنجی «حقی» ندارند
اما نسبت این حرفها با نظر سنجی که ایسپا انجام داده چیست؟در ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که یکی از «حقوق» سلب شده ملت ایران این است که نسبت به «نظرسنجی» حقی ندارند. یعنی مردم ایران در قرن ۲۱ حق دارند در نظرسنجی شرکت کرده و وقتی موسسات، نظرسنجی میکنند، نتیجه این نظر سنجی را آشکارا و بدون نگرانی از عواقبش منتشر کنند. در اکثر کشورهای توسعه یافته نظیر امریکا هم همینطور است. باید اجازه دهیم تا موسسات نظرسنجی آزادانه نظرسنجی کنند. دوم اینکه نظر سنجیها حق انتشار داشته باشند که این به نفع جامعه است. اگر سیستم و حکومت بداند که روند تحولش در نظر مردم چگونه است، [مسلماً]خودش را اصلاح میکند، اما وقتیکه سیستم دادهها را به جای اینکه در عرصه عمومی منتشر کند در پستو قرار میدهد، نه تنها خودش را اصلاح نمیکند بلکه یاد میگیرد که دادههای نظرسنجی را هم زیر سوال ببرد.
در این حالت هم بعضی از افراد به دادههای بولتنهایی مراجعه میکنند که معلوم نیست از کدام صندوقچهای بیرون آمده است. این افراد دادههایی را منتشر میکنند که ناقض این نظرسنجیها است. عدهای هستند که میخواهند بگویند شما آرام باشید همه چیز آرام است. اما نظرسنجیها میتوانند نشان دهند که همه چیز آرام نیست. اگر نظرسنجیها جایی برای انتشار داشته باشند و آزادانه منتشر شوند وضع کشور از این بهتر خواهد شد و در این هنگام گونه افراد و مقامات میدانند که در نزد مردم چه جایگاهی داشته و مردم با چه چیزهایی موافق و با چه چیزهایی مخالفاند.
در نظرسنجی که ایسپا انجام داده -علیرغم اینکه من چندان مجاز به بازگو کردن دادههای آن نیستم- اولاً این نتایج نشان میدهد که در کلیه متغیرهای منفی، جمعیت تحصیل کرده و جمعیت بین ۱۸ تا ۲۹ سال به طرز معناداری از بقیه گروههای اجتماعی «شاکیتر»، «ناراضیتر» و «خشمگینتر» است. دلیل این امر نیز سیر قهقرایی شاخصهای «کیفیت زندگی» مردم است. اگر کشوری رو به توسعه و پیشرفت اقتصادی باشد بدین معناست، که نسل جدیدش از کیفیت زندگی بهتری نسبت به نسل قبل برخوردار است. این اتفاق را ما در کره جنوبی میبینیم. پس نسل جوان شاکیتر است چون انتظاراتش بیشتر است. امروزه کسانی که سنشان ۵۰ سال است از همه چیز راضیتر هستند چون آنها همانهایی هستند که در زمانی به دنیا آمدهاند که توانستهاند خانه بخرند و همسر و زندگی داشته باشند. اما نسل جدید این موارد را ندارد بنابراین این موارد یکی از دادههایی هستند که «چیزباختگی» مرا تایید میکنند. هر چقدر جلوتر میرویم آدمها ناراضیتر، خشمگینتر و متنفرتر میشوند. من تردید ندارم، اکثریت کسانی که در این اعتراضات دستگیر شدند و جانشان را از دست دادند از جوانان با تحصیلات پایینتر در نواحی حاشیهای و با مشکل بیکاری بودند. نظرسنجی ایسپا هم همین را نشان میدهد.
مشکلات اقتصادی، دلیل نارضایتیهای اخیر
اتفاق دیگری که افتاده این است که تقریباً ۵ شاخص اصلی که مردم از آن شاکی هستند، ۵ شاخص «اقتصادی» است. یعنی علت نارضایتی وضع اقتصادی، تورم و گرانی، معیشت، بیکاری و فساد، اقتصادی است. یعنی ما به گونهای عمل کردیم که انگیزههای غیر مادی در نظام انگیزههای مردم کلاً ساقط شده است. یعنی تنها چیزی که باقی مانده همین است. یعنی من معتقدم بخشهایی از جامعه به سمت «بقا» پیش میرود. سال ۹۴ مقالهای در خصوص الزامات مجلس دهم با عنوان «بقا یا ارتقا» نوشتم. در آن مقاله اشاره داشتم که این کشور باید در نقطهای از تاریخ که «هماکنون» است تصمیم گیری کند که میخواهد به همین وضعیت «بقا» پیدا کند یا «ارتقا» بیابد؟ «بقا» هم بقایی است که تورم و رکودش افزایش پیدا کرده و به سمت پایینتر میرود و حتی به نوعی توانایی حفظ این سطح از بقا را هم ندارد. یا اینکه میخواهد «ارتقا» پیدا کند؟ ارتقا یعنی مردمی «راضیتر»، «خوشحالتر»، «آلودگی محیط زیستی» کمتر، «اخلاقیات» بیشتر، «حمل و نقل» عمومی بهتر، «تغذیه» بهتر، «ورزش» بیشتر، «زندگی سالمتر»، «امید به آینده» بیشتر، مردمانی «عاشقتر»، «موسیقی» بیشتر، «هنر» بیشتر، «فرهنگ» بیشتر، «کتاب خواندن» بیشتر، «علم» بیشتر و... . مجموع اینها در نظر من یعنی «ارتقا». اگر بخواهیم این چرخه کنونی را حفظ کنیم در چرخه حفظ بقا گرفتار میشویم.
اما جمعیتی که این نارضایتیها را دارد، به نظر من به گونهای اداره شده که اولاً مکانیسم گفتگو برایش بسته شده است. دادهها نشان میدهند که وقتی از مردم پرسیده شد که: «حاکمیت در موضوع بنزین چگونه عمل کند؟» ۶۲.۵ درصد معترضان پاسخ دادند که: «باید با معترضان گفتگو کند». این گزاره بدین معنی است که هنوز ۶۲.۵ درصد جامعه ایران، «خواستار گفت و گو است». اما همین کسانیکه خواهان گفتگو هستند، وقتی از آنها پرسیدند که: «این گزارهها چقدر طرفدار دارد؟» ۷۸.۸ درصد بر این باور بودند که: «خارجیها از اعتراض سوء استفاده میکنند».
پس چیزی حدود ۸۰ درصد اعتقاد دارند که خارجیها از اعتراض سوء استفاده کرده و نگران این هم هستند. پس میتوان گفت ۸۰ درصد جامعه نمیخواهند به دست خارجیها بهانه بدهند. نکته دوم این که: ۷۳ درصد هم پاسخ دادهاند: «راهی جز اعتراض برایشان باقی نمانده است». اگر کسی خودش را به جای این شخص بگذارد، راهی جز اعتراض برایش باقی نمانده و هم اینکه میداند وقتی اعتراض کند خارجیها از آن سوء استفاده میکنند.
در گزینه سوم میگوید که: «اعتراض هم فایده ندارد، چون توجه نمیکنند». ۶۷ درصد چنین اعتقادی دارند. گزینه بعدی در این نظرسنجی نشان میدهد که: «اغتشاش و ناامنی خوب نیست، چون خسارت برای کشور به بار میآورد». این دسته از پاسخگویان هم ۶۵ درصد هستند. شما میتوانید وضعیت مردمی را تصور کنید که ۷۳ درصد معتقدند، راهی جز اعتراض نیست و ۷۷ درصد میگویند اگر اعتراض هم کنیم خارجیها سوء استفاده میکنند. ۶۷ درصد بر این باورند که اگر اعتراض کنیم کسی توجه نمیکند و ۶۵ درصد هم معتقدند، اگر اعتراض کنیم به حال کشور مضر است. خب تکلیف این افراد چیست؟ که چه کار کنند؟ مردمی که نه راه پس دارند و نه راه پیش از آن طرف در مسالمتآمیزترین شکل هم میگویند ۶۲ درصد بیایید گفت و گو کنیم.
جمعبندی نهایی
اگر روند بدتر شدن شاخصها ادامه داشته باشد ما در «بقا» گرفتار خواهیم بود و در «تله» بقا میافتیم. تله بقا یعنی آنقدر ظرفیتهای توسعه را از دست میدهیم که دیگر ارتقا ناممکن میشود. دوم در تله بقا با این وضعیتی که هست دائماً بر تعدد مسائل و ناامیدیها و بسته شدن چشماندازها افزوده خواهد شد. سوم، نقطه امید آنجاست که، ۶۲ درصد همین مردمی که درگیر این وضعیت هستند، خواهان گفت و گو هم هستند. همچنین، همین ۶۲ درصد خواهان گفت و گو میگویند نه به خارجی امیدی هست، چرا که سوء استفاده میکند و نه به اعتراض و اغتشاش امیدی هست که خسارت میزند. و خبر بد اینکه نه حکومت به اعتراضات توجه میکند و نه من راهی جز اعتراض دارم.
شما خودتان را در استرس این وضعیت قرار دهید. نه راه پیش هست و نه راه پس. در این وضعیت مسئولیت بر عهده کسی است که قدرت بیشتری برای گشودن راه دارد. و این قدرت بیشتر در درجه اول در اختیار حاکمیت است و در درجه دوم گروهها و احزاب سیاسی اعم از «اصلاح طلبان» و «اصول گراها». امیدواریم که مسئولین بنشینند و راهی پیدا کنند تا از این وضعیت خارج شویم. و در آخر باید قدر مردمی را دانست که هنوز در این شرایط هم ۶۲ درصد معتقدند باید «گفت و گو» کنیم.